۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

مرا ببوس مرا ببوس برای آخرین بار که میروم بسوی سرنوشت

مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان
هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها
به نیمه شبها
دارم با یارم پیمانها
که برفروزم آتشها در کوهستانها آه
شب سیه
سفر کنم
ز تیره راه
گذر کنم
نگه کن ای گل من
سرشک غم به دامن
برای من میفکن
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم
درپیش تو میمانم تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو
اشک بی گناه تو
روشن سازد یک امشب من
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار
ترا خدانگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته
گذشته ها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت. هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،

شعري از مهدی اخوان ثالث

از دفتر زمستان





سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت،

[سرها در گریبان‌ست.

کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.

نگه جز پیش پا را دید نتواند،

که ره تاریک و لغزان‌ست.

وگر دست محبت سوی کس یازی،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛

که سرما سخت سوزان‌ست.

*



نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک.

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.

نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستانِ دور یا نزدیک؟

*



مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن‌چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سردست… آی..

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!

*



منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم.

منم من، سنگ تیپاخورده‌ی رنجور.

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه‌ی ناجور.

*



نه از رومم، نه از زنگم، همان بی‌رنگ بی‌رنگم.

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد.

تگرگی نیست، مرگی نیست.

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان‌ست.

*



من امشب آمدستم وام بگزارم.

حسابت را کنار جام بگذارم.

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.

حریفا! گوش سرما برده‌است این، یادگار سیلی سرد زمستان‌ست.

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،

به تابوت ستبر ظلمت نه‌توی مرگ‌اندوه، پنهان‌ست.

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان‌ست.

*



سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،

نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،

درختان اسکلتهای بلور‌آجین،

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبارآلوده مهر و ماه،

زمستان‌ست.

روزی که یزد، از كانونهای زرتشتیانیسم، به دست عرب افتاد


روزی که یزد، از كانونهای زرتشتیانیسم، به دست عرب افتاد

روزی که یزد، از كانونهای زرتشتیانیسم، به دست عرب افتاد
چه دردناک و ناراحت کننده است حقیقت امروز و حقیقت دیروزها در دوران نه چندان دور بخاطر نداشتن آکاهیهای کامل از تاریخمان همیشه از هویت خود دور بودیم

و حتی نمی دانستیم دوست و دشمن ما کیست!

اما امروز خود حقایق تاریخ را می خوانیم و در می یابیم که ایران سرزمین مادری ما بسیار زخم خورده است و به جای به منجلاب کشیدنش به هر دلیل روحی روانی و اقتصادی باید آبادش کنیم و مرحمی بر این همه دردو مرضی باشیم که چون درد نا علاج به جان مملکت ما افتاده است, هم میهنان من همه ما از یک طریقی دلی شکسته و خسته داریم و یا مشاکل خانوادگی یا اقتصادی که در همه دنیا گریبان گیر همه است

اما تمام مشکلات یا درد و غصه های خود را از چشم ایران می بینیم و حتی یک لحظه در خلوت خود فکر نمی کنیم که ایران را من و شما ساختیم و خواهیم ساخت خودش به خودی خود دگرگون نشده است.

آیا به جای بی هویت شدن و پوچ گرایی بهتر نیست که سر و سامانی به خود و سپس به خانواده بزرگتر هم میهنان خود بدهیم؟ بهتر نیست که به هر جای دنیا که سفر می کنیم به جای بد گویی از ایران از استعمار تاریکی و زور تحمیل عربها و عثمانیها بگوییم؟ آیا اگر من به خود افتخار نکنم می توان از دیگران توقع داشت که به ما احترام بگذارند؟

چرا در هر کجا که می نشینیم از نام ایران و ایرانی بد گویی می کنیم به جای اینکه به یاد آوریم خود یک ایرانی هستیم و هر بلایی که سر ایران آمده یا از دشمنان ماست و ارمغانهایی که پس از تحمیل باورشان بر سرزمین اهورایی ما با خود آورده اند؟

به این فکر می کنم که چرا با اینکه رفته رفته روشن و از حقایق آگاه می شویم باز به بی راهه رفته و سنگ اعراب یا هر یک از دشمنان دیگر را به سینه می زنیم؟

یا حتی هم میهنانمان بجای اینکه سواد ایرانی را بیاموزند یا ایرانی آباد بسازند سپس از حق و حقوق خود بگویند و یا حتی خواستار داشتن یا تدریس زبانهای محلی یا قومی ایرانی شوند تهمتها و ناسزا گویی بر قشر دگر جامعه می شوند

ایرانی نخست کشورت را آباد کن سپس همه چیز آرام آرام رو به پویایی و صلح میشود ایرانمان زیر فشار فقر فرهنگی به سر می برد و ما می خواهیم ثابت کنیم زبان ما رسمی تر است یا قوم ما برتر!

به جای اینکه از گذشته درس بیاموزیم دوست داریم خود را هم زبان ترکهای عثمانی بدانیم نه آذری که اثبات شده و اصالت ایرانی دارد؟ چگونه می توانیم خواستار شهردار و استاندار مربوط و به قوم خود داشته باشیم وقتی هنوز خود ما سواد ایرانی نداریم و نمی دانیم چگونه ایرانی وار شندگی کنیم؟

هم میهن من در هر جای ایران زمین زندگی می کنی نخست به ایرانی بودنت افتخار کن و ایرانی باش سپس قوم خود را بر تر و تعصب زبانی داشته باش.

چون ایرانی هستیم سپس آذری یا لر و ایرانی هستیم سپس مسلمان یا مسیحی و ایرانی اصیل همه پیرو زرتشت است پیام آوری که هیچ زمانی ادعای برتریت یا بهتر بودن را نداشت اما پدر همه یکتا شناسی و خدا پرستیها بود اما فرقش این بود که برای تمدن والای ایرانی سخن گفت نه مردمی که هنوز دختر زنده به گور می کردند یا حتی در اروپایی که بربر بودند و هنوز تمدنی نداشتند.

زنان ما همیشه پرافتخار بودند جنگنده و مادری مهربان و با اصالت در یک جا. زن ایرانی دگر نمی پذیرد که چون پیامبر عربها زن را نصف و کمتر مرد می خواند در آیاتش باید همانگونه باشد. ما تحقیر کردن را نمی پذیریم و بسیاری از راه و روش و سنتهای آنها را.

دین و باوری که با زور بر ما تحمیل شد با تجاوز و غارت هرگز یک ایرانی اصیل نم یتواند آن را پذیرا باشد... چگونه می توانم یک ایرانی باشم و با اینکه حق و حقوق برابری دارم در باور ایرانی و حتی در تاریخم به باور دگری روی بیاورم.

چگونه می توانم ایرانی باشم و هم سنگ دشمنانم که عربها هستند را به سینه بزنم.

هرگز اجازه نمی دهم دگر زیر بار زور و تاریکی ادیانی که برای سرزمین خود آمده شده است زندگی کنم.

بیایید مشکلات خود را دریابیم که فقط فقر کنونی در اقتصاد یا زور و ظلم حکومتی من را نابود نکرده است 1400 سال است که این جنگ بین ایرانی بودن یا نبودن مرا نابود کرده است.

هویتی را که دارم نمی دانم چگونه باز یابم یا اینکه ایرانی باشم یا اینکه باوری که از پدرانم به من رسیده است را نگه دارم.!

من و شما در حد شایستگی فهم و درکی که داریم سزاوار آرامش یا نا آرامی و غم و اندوهیم.

به جای اینکه جشن های ایرانی را زنده نگه داریم حتی نوروز را از ترس عاشورا جشن نمی گیریم نوروزی که فقط یک جشن نیست بلکه سال نو ماست.

کی می خواهیم در یابیم که اینجا ایران است و جشن ملی ما نوروز و مهرگان و و ... است از بس از اصالت خود دور شده ایم که هر کسی که می رسد به سهم خود ایران را تقسیم می کند یا بزرگانش را صاحب می شوند. شاید حق دارند چون به جای جشن گرفتن روز بزرگان خود جشن زاد روز امامان عرب را به تنهایی پاس می داریم و بیشتر پس از وفات 1400 سال آنها خود را می زنیم یا می گرییم یا حتی اگر اهل سنت نیز باشیم به این معنیست که سنت ما سنت پیامبر عربهاست نه ایرانی.

در چند روز پیش در 9آذر ماه تاریخ یک روز از حوادث است که فقط با خواندن آن می توان دریافت که چگونه ما را از اصالت خود دور کردند.

کسی از شما این اخبار را مرور نکرد و بی تفاوت از آن گذشتید لااقل به هم میهنهای دگر بفرستید گذشته هنوز در حال تکرار است باید از خواب بیدار شد.

ما چه نیازی به تحمیل دین آنان داشتیم که به نام دین و پیامبر خدا ملت عرب می خواستند ملت ایرانی با تمدن را سر به راه کنند؟

تاریخ روزشماری زیر فقط چشمه ای از این تاریخ هولناک است که برایتان گذاشتم.



(روزی که یزد، از كانونهای زرتشتیانیسم، به دست عرب افتاد


30 نوامبر سال 642 میلادی شهر یزد از كانونهای بزرگ زرتشتیانیسم به دست عرب افتاد. اعراب قبلا اصفهان را تصرف كرده بودند. شهر یزد كه در دهه اول قرن چهارم میلادی به تصمیم یزدگرد اول ساخته شده بود شهری دویست و چهل ساله بود كه تصرف شد. شاهان ساسانی پس از یزدگرد تلاش بسیار كردند كه این شهر حاشیه كویر كه بر سر راههای كاروانی قرار داشت به یك كانون بزرگ زرتشتیانیسم تبدیل شود و هنوز هم شمار زرتشتیان یزد بیش از سایر شهرهای ایران است. در سال 642 که یزد سقوط کرد، هنوز یزدگرد سوم زنده بود و مقاومت می کرد. ترور او در سال 651 و در مرو خراسان اتفاق افتاد.
در همین سال بسیاری از شهرهای آذربایجان و خراسان توسط اعراب تصرف شدند .در پی شكست نهاوند در سال 641 میلادی، هر یك از سرداران عرب مامور تصرف یكی از شهرها و ایالات ایران شده بود. جز شوشتر، ری و شهرهای جنوبی سایر شهرها مقاومت شدید از خود نشان ندادند. شوشتر یك سال و نیم ایستادگی كرد. به نوشته بسیاری از مورخان، نیروهای محلی به سبب مقاومتی چشمگیر از خود نشان نداده بودند اعراب می گفتند كه قصد آنان تصرف و حكومت كردن نیست و سعی آنان، تنها گسترش تعالیم اسلام است.

آیین میترایسم (مهر پرستی)

آیین میترایسم (مهر پرستی)

مهر پرستی یا آیین میترایسم یکی از ادیان قدیمی است در این جستار میخواهیم انکی با آداب و رسوم و تاریخچه این دین آشنا شویم


تاریخچه

کاسپی ها اولین گروه ایرانی بودند که وارد فلات ایران شدند که در منابع سومری به آنها آفتاب پرست گفته میشد. تاریخ این دین به 8000 سال قبل میرسد

این آیین به غیر از ایران در اروپا نیز پیروان زیادی داشت و طی قرنهایی دین اصلی مردم اروپا محسوب میشد . این دین در سده‌های سوم و چهارم میلادی به اوج خود رسید و بویژه در میان سربازان رومی باورمندان بسیاری داشت. پس از فرمان تئودوس یکم در ۳۹۱ میلادی که طی آن همه کیش‌ها و آیینهای غیرمسیحی ممنوع اعلام شد و همه اروپاییان مجبور بودند یا مسیحی شوند یا اینکه از تمام نعمات زندگی محروم باشند در این زمان آیین مهر پرستی کم کم از اروپا رخت بر میبندد گرچه نمادها و پرستشگاه‌های آن در سراسر اروپا و مفاهیم آیین مسیحی و رفتارهای مسیحیان باقی مانده.
زندگانی میترا
مهر یا میترا در شب یلدا پا به عرصه هستی میگذارد و زندگانی پر فراز و نشیبی را آغاز میکند در این شب میترا از دل سنگی درون غاری به دنیا میآید. در هنگام تولد تنها یک کلاه بر سر دارد و شمشیر و تیروکمان در دست . برخی زاده شدن مهر از درون سنگ را استعاره از فروغ ناشی از برخورد دو سنگ به هم میدانند. میترا به هنگام تولد کره‌ای در دست دارد و دست دیگرش را بر دایره بروج گرفته‌است. و در مسیحیت چون روز میلاد مسیح مشخص نبوده این روز را روز تولد مسیح اعلام کردند

مبارزه با گاو

میترا گاو مقدس را در حال چرا دستگیر میکند و بر شانه می‌اندازد و به غار خود میبرد. در برخی جاها میترا پیروزمندانه سوار بر گاو میشود و به سمت غار حرکت میکند. این گاو آبی رنگ بوده‌است.
قربانی کردن گاو
پس از رسیدن به غار میترا گاو را بر زمین میزند و بر پشت آن مینشیند و چاقوی خود را بر کتف گاو فرو میکند. در این هنگام سگ و مار برای لیسیدن خون گاو میایند و عقرب برای این که تخم گاو را نیش بزند. سگ نشان پاسداری ،مار نشان زندگی و عقرب نماینده اهریمن است که میخواهد منی گاو را آلوده کند. از محل زخم گاو سه خوشه گندم و نهال تاک در میآیند.

معجزه آب

میترا با زدن تیری به صخره از آن چشمه‌ای جاوید به وجود آورد. این همان چشمه آب زنده گانی میباشد.

معجزه شکار

میترا سوار بر اسب تاخته و حیوانات را شکار میکند تمام تیر‌های او به هدف میزنند و با هر تیر موجودی را شکار میکند. بعد از شکار میترا به سراغ دشمنان خود میرود و آنها را از پای در میآورد. لقب مهر نبرز یا مهر شکست ناپذیر از همین جا پدید میآید.

شام آخر

در آخرین روز زندگی زمینی میترا او در ضیافتی شرکت میکند. و خون گاو،گوشت او،نان و شراب میخورد. این ضیافت درون غاری انجام میشود.

عروج میترا
بعد از ضیافت میترا سوار ارابه خورشید شده و به آسمان عروج میکند.
رستاخیز
در آخر کار جهان آتشی عظیم در تمام جهان درمیگیرد و تنها پیروان میترا از آن آسوده خواهند بود.

آیین‌های مهرپرستان
آزمایش های مهر پرستان
چشمان نو آموز را میبستند مهیار نو آموز را به جلو میراند سپس ناگهان او را هل میداد و شخص دیگری قبل از زمین خوردن اورا در آغوش میگرفت که به این شخص ناجی گفته میشد.
در منابعی گفته شده که مچ دو دست نوچه را با روده مرغ میبستند سپس آنها را درون برکه آبی میانداختند شخصی با شمشیر روده را پاره میکرد که همان ناجی بود. ترساندن نوچه ،خوابیدن در قبر،شنای طولانی،مبارزه با گاو ،گرسنگی طولانی ،ماندن در آب یخ زده ،روزه داری از دیگر آزمایش‌ها بوده‌است. به قولی نوچه باید چهل آزمایش را پشت سر میگذاشت تا به سلک مهریان در آید. باد از انجام این آزمیش‌ها نوچه درون آب میرفت و هنگام بیرون آمدن میگفتند که حیات دوباره پیدا کرده‌است. سپس قسم میخورد و خالکوبی میکرد. هنگام قسم خوردن نوچه دست راست را بلند میکرد.و اینگونه شخصی میتوانست به آیین مهر در آید

مهرپرستان در هنگامی که در مهرابه جمع میشدند گاوی را قربانی میکردند .گوشت این حیوان را کباب میکردند و خون آن را در جامی در زیر مهراب میریختند. این خون را باشیره هوم و شراب مخلوط میکردند و به آن آب حیات میگفتند. این آب مقدس را در جام‌های مخصوص به نام دوستکامی میریختند. و حاضران آن را به همراه کباب و نان میخوردند. سپس سرودهایی در سپاس از مهر میخوانده‌اند. در مهرابه‌ها شمع و آتش روشن میکردند که نماد مهر بود.

مهرابه‌ها
به پرستشگاه‌های مهرپرستان مهرابه گفته می‌شود. که از مهر آبه ساخته شده‌است . آبه به معنی جای گود است .

ساختمان مهرابه‌ها از یک ورودی سپس دهلیز درونی که به سه راهرو منتهی میشد تشکیل شده‌است. تالار روبرویی بزرگ بوده و تالار اصلی معبد بوده‌است. دو راهرویی که در سمت چپ و راست قرار داشتند تنگتر بوده و سقف آن هم کوتاهتر است.مهراب بالای تالار اصلی قرار میگرفت و عبارت است از گودی اندکی در دیوارکه نقش مهر(و گاهی مجسمه او) در حال کشتن گاو در آن دیده میشد دو مهربان نیز در دو سوی او دیده میشدند. در دو طرف تالار اصلی نیمکتهایی سنگی قرار میدادند. روشنی مهرابه از روزنه‌های کوچک سقف و یا پنجره‌های باریک تامین میشد ، به طوری که فضای مهرابه تقریباً تاریک بود. و این برای آن بود که حالت اصلی غار حفظ شود.

نمادهای مهری

صلیب : علامت صلیب tاز علائم مهر پرستان است. مهریان به صلیب شکسته نیز به نام چرخ خورشید احترام میگذاشتند.אاین نماد نشانه چرخ خورشید است .
درخت کاج : در میان مهر پرستان به درخت کاج اهمیت به سزایی داده میشود

ناقوس : در آیین‌ مهرپرستی‌ از ناقوس‌ استفاده‌ می‌شده‌ كه‌ در كلیسا نیز این‌ موضوع‌ دیده‌ می‌شود

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

عطرها دیر نمی پاینداشگ ها لذت امروزند

بادها چون به خروش آیند

عطرها دیر نمی پاینداشگ ها لذت امروزند

یادها شادی فردایند


اگر آن خنده ی مهر آلود

بر لبم شعله ی آهی شد

سفر عمر چو پیش آمد

بهره مند توشه ی راهی شد


عشق اگر غم به دلم میداد

یا خود از بند غمم می زست

گره ای بود که در قلبم

اسمان را به زمین می بست


عشق اگر زهر دورویی را

با می هستی من آمیخت

برگ لرزان امیدم را

بر سر شاخه ی شعر آویخت


عشق اگر شعله ی دزدی بود

که تنم در تب آن میسوخت

سوزنی بود که بر لبهام

لب سوزان تو را می دوخت


گر چه امروز تو را دیگر

با من آن عشق نهانی نیست

باز در خلوت من زان یاد

نیست شامی که نشانی نیست


دائم از عشق تو بگسستن

بر من خسته روا باشد

لیک در مذهب من دانی؟

گله از دوست خطا باشد


چنگ چون تار ز هم بگسست

کس بر آن پنجه نمی ساید

گنه از شدت طوفان هاست

عطر اگر دیر نمی پاید

شاید فردا نباشم.... چرا امروزم را از دست بدهم

شاید فردا نباشم.... چرا امروزم را از دست بدهم... واقعا باور نمیکنی عزیزم عمر کوتاه ست...اگر فردا نیامدم... چطور می خواهی بفهمی من دیگر هوای تو را استنشاق نمیکنم و برای همیشه آفتاب و مهتاب را نمی بینم؟؟؟
فراموش نکن ...یادت باشد... عمر به تار مویی بند است ...اگر فردا نبودم...دلت برای امروز می سوزد که یادت رفت با من سر کنی... و اگر تو فردا نباشی؟!!!!

چرا من ،تو ،ما و او مدام فکر میکنیم اگر امشب سر بر بالین بگذاریم فردا بیدار می شویم؟!!.... یادمان میرود شاید هیچ وقت به خانه نرسیم...

و اگر بازی تمام شد... چطور می خواهی با دلت کنار بیایی ...چطور می خواهی صدایش را خفه کنی... تو که با خود رو راست نبوده ای... تو که همه فرصت ها را از دست داده ای...

قدر بودن را بدان ،شاید امروز پایان دفتر زندگیت باشد .... و طوری تصمیم بگیر که اگر همین لحظه همه چیز تمام شد دلت بی تاب چیزی یا کسی نباشد ...

هرچند که سخت است