۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

نامه عمر به یزدگرد سوم


اصل این نامه در موزه لندن نگهداری می گردد

نامه ی عمر: از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین
به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی... زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد می کنم...
شروع کن به عبادت خدای یگانه، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم، او که خدای حقیقی است... آتش پرستی را متوقف کن، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.


الله خدای حقیقی را بپرستید، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید... اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه می باشد.
الله اکبر
(محل امضای عمر)
خلیفه المسلمین
عمربن الخطاب

پاسخ یزدگرد سوم به عمر بن خطاب:
از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و دیگر نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی.
به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی
به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را بسوی خداوندت الله اکبر هدایت کنی، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش می نماییم!
شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است، ولگردی در بیابان تازیان، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!


مردک! تو به من پیشنهاد می کنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت می نمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر، این راه عادی زندگی بوده است.
زمانی که ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم 'پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک' را برافراشتیم، تو و نیاکانت بیابان گردی می کردید، سوسمار می خوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!
مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خدا را گردن می زنید، حتی اسیران جنگی را، به زنان تجاوز می کنید، دختران خود را زنده بگور می نمایید، به کاروانها یورش می برید، قتل عام می کنید، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم می کنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب می شوید؟
تو به من می گویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده می نماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر می سازد تا نور حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک می کند تا به یکدیگر مهر بورزیم، ما را روشن نموده و قادر می سازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.


خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید. اما ما مثل شما نیستیم، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک می کنیم، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم، ما نیکی را در زمین می گسترانیم، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار می دهید!
شما مردم را قتل عام می کنید، قحط وقلا می آورید، ترس و فقر برای دیگران، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟
آیا این الله است که به شما فرمان می دهد تا بکشید، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟
شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ، شما می خواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه می خواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم، که به راستی یک ابزار نیرومند می باشد!


به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان، توحش، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آن را به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید، که حالا می خواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟
افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی از ارتش شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما می باید همان خدا را پرستش نمایید، همان پنج نوبت در روز را، اما با زور شمشیر و او را به عربی عبادت نمایند... پیشنهاد می نمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود، به جایی که در آن زندگی می کردید، برگردید.
آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند، زندگانی قبیله ای، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمین های حاصلخیز، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این 'جانوران قسی القلب' را، برای قتل عام مردم ما، دزدیدن زنان و فرزندان ما، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله مرتکب اینگونه اعمال شوند، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.
آریایی ها بخشنده، گرم، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.
من از تو درخواست می کنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو 'خیلی مهیب' و رفتارت 'بسیار وحشیانه' می باشد.
(محل امضای یزدگرد سوم)
شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی

دیرم وابیدی و دل و رچمس از نو

دیرم وابیدی و دل و رچمس از نو چکنم
آسمون من ســـرم انگا رمس از نو چکنم
رگلم یخ زه و خینم رچـــــس از نو چکنم
گل باغم و تغرسی تکــــــس از نو چکنم
کمرم بورس و جون جاز و شــونوم افتا
چـــــــکنم درد بدی بی که و جـــونم افتا
ور پهلی بنیو زخم تور ســـــــــــــنگینه
بی تو رفتن به خدا تا دم در ســـــنگینه
یه دمون دیر تو بیده چقذر ســـــــنگینه
چکنم های وای داغ دل و درد گـــرون
واتر ای بو و تیم خرس همی طو دوپرون
چکنم های که تیفون بـــلا ول کن نی
لجن وابیده همی جا و خلا ول کن نی
باغ وابیده بیابون و قلا ول کــــن نی
من سینش ندرآیی و صلا ول کن نی
غیر باد واکپنیم ار من سینش ندریم
باید وابیم و تش و هیچ و من تش ندریم
تا که هرچی سگ و سوتک و ای من دکه ی
نوریسم کلمون و پس معرکه ی
کارمون شیون و کز کردن و لوردکه ی
تا قیومت دلومون های و لرزه و چکه ی
نورسیم خوراک سگ و توره وابیم
ره نه ایبندن وریمون و د بی ره وابیم
زمسون تا زه و هوم کاره دندون وابی
از هم لحظه که ای باغ بیابون وابی
گل هفت زرده کا آموخت تلکدون وآبی
شوپر کور یه پا مرغ غزل خون وآبی
خبری تازه و او چهچه بلبل نیسی
یه پچه عشوه و دور تیل گل نیسی
یو چه بدختی هی پشت و افتو کردن
بی شو –شوپرک و شوک شلی تو کردن
جر خل کردن و چو خردن و بوبو کردن
گل نشکفته باغی نه هلی هو کردن
مث ماگی گورش مرده چنه بوره زدن
زیر کومه ی دلت اومرو تش بی دیده وری
کم بگو بخت مو چی بخت تو خوسیده وری
کنده غم و بغل کردن و هی کوره زدن
سر تلکدون گل هفت زرده نه کی دیده وری
دهس و ری دهس نهادن چه منش بیده وری
کووری تا یکی وابیمو یه گاله ای بزنیم
دو . سه تا پیک شراب دو سه ساله ای بزنیم
تا نگن کر غره وابیده یهو من گل و شل
وازنیمون بلی و بایومه سر جی کره تل
تا بپیچه من ده مثل نها ساز و دهل
غاچو دومبیل و ملو سربکشه تا سر تل
تا رو ورداره ون تنگسه و گو بازی
داوتی رو بگره . رو بگره چو بازی
تا بفهمن که هنی زنده و من مال هسی
تیله یل تازه فرو کرده ومن چال هسی
پازن وا مخرو کهره کر چال هسی
آرشی که بزنه تیرشه من خال هسی
تا بفهمن که نیبو که سر روزه بری
خاری و باده و آوریشمه من دوزه بری
تا بفهمن که کلو نیتره ماله بخره
موری بال دراورده بلال بخره
زهلی نحس نجس خین شکال بخره
پخشه غوزه وابو و کوگ من باله بخره
تا بفهمن که زیر خولمر چه تش و تنگی هه
پس ای هیچ نگفتن هنی هم بنگی هه

شعر از شاعر بزرگ احمد انصاری فهلیانی