۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو

دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من - سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون میروی بی من مرو ای جان جان بی تن مرو - و از چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بر درم و از هفت دریا بگذرم - چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم - ای دیدن تو دین من و ای روی تو ایمان من

بی پا سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا - سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم و از خویشتن پنهان شدم - ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو - ای شاخه ها آبست تو ای باغ بی پایان من

یک لحظه داغم میکشی یکدم به باغم میکشی - پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جانها و ای کان پیش از کانها - ای آن پیش از انها ای آن من ای آن من

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی - اندیشه ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد - در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

ای بوی تو در آه من وای آه تو همراه من - بربوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

جانم چو ذره در هوا چون شد زه ثقلی جدا - بی تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من - ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من


غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی رومی (غزلیات شمس)



درود و هزاران و درود بر روان پاک و بلندش



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر